مستاجران جدید

وبلاگ گروه نمایش مستاجران جدید

مستاجران جدید

وبلاگ گروه نمایش مستاجران جدید

بر پهنا

آدمی را نمی شود آموخت .

او خواست ،خواست پرنده ای روی شانه اش بنشیند تا وسوسه گرفتنش را تجربه کند

پس درخت شد ،درخت شد بی آنکه ارزو کند . وپرنده ای روی شاخه اش نشست .

بر پهنا

من گریه کردم وپادشاه بزرگ که پنداشت یاغی شده ام مرا به صد ضربه

 شلاق محکوم کرد و دو روز وقت داد شلاقم را خودم انتخاب کنم و من

از میان هزاران آلت شکنجه و زجر خواستم شلاقی بسازند از جنس زبان

 مردم.

 

بر پهنا

آه زیباترین همدم من است که در  چشمانش تکبر نیست و می بینم که میلش را از من دریغ نمی کند حتی

اگر بخواهم گلوله های رنجم را به سمت خدا پرتاب کنم .

:::::::

امروز مادرم از مورچه ها گله میکرد که چقدر مزاحمش می شوند و از پیراهنش بالا می روند و من از

 مادرم گله می کنم که سالهاست رنجهای من دامنش را گرفته اند و هنوز سکوت کرده است .

:::::::

دیروز پسر همسایه ماهی قرمزش رو از توی تنگ کوچیکش محض مودت انداخت توی وان حموم ---

چند ساعت بعد ماهی بیچاره از تعجب کف کرد ومرد

امروز هم آقا یقه خواهرش رو گرفته که راستشو بگو صابون من کجاست.

:::::::

دشتها از رود نمی گذرنداین رود است که از همه دشتها میگذرد.

این را حتی کودک انسان هم می داند که رود به دریا میریزد.آنوقت ما برای خاطر یه دانه سیب

ترشنیاگارا از دهانمان جاری می شود و از کجاها که نمی گذریم وبه کجاها که نمی ریزیم .

آدم .ادم .هی آدم   گله گوسفندانت هنگام غروب به آغل باز میگردد جمیع گرسنه و سیر .